عشق چیست؟
انسان با سه احساس روبروست که هیچ ارتباطی با هم ندارند ولی با هم اشتباه میشوند: عشق، مالکیّت و هوس(شهوت). این سه حس ، هم خاستگاه مختلفی دارند و هم ماهیّت متفاوت. ابتدا به معرّفی آنها پرداخته و بعد به علل اختلاط آنها پی میبریم:
1-عشق: عشق خاستگاهی روانی دارد و در «منِ درونی» انسان ساری است. عشق با «منِ بیرونی» انسان کاری ندارد. با جسم انسان ارتباطی ندارد هر چه هست مربوط به روان انسان است.
2-مالکیّت: مالکیّّت زیر مجموعهی حبّ ذات است انسان دوست دارد مالک هر آنچه میپسندد باشد. این حس قوّت و نمودی تا حدّ حبّ ذات در انسان دارد.
3-هوس(شهوت): هوس مربوط به جسم انسان است . حکمتی است خداوندی برای بقای نسل موجودات که در تمام موجودات زنده وجود دارد. خدا در خلقت، بقای موجودات را بر انگیزهای سوار کردهاست که بناچار همه به سراغش بروند و ناخواسته در بقای نوع خود عاملی مؤثر و اصلی باشند. اگر چنین نبود هیچ یک از موجودات در این باب نمیکوشید.
و امّا چرا این سه حس در انسان با هم اشتباه میشوند؟ این سه شباهتهایی با هم دارند. دوست داشتن که انگیزهی اصلی هر سه است این اشتباه را به وجود میآورد. برای بیرون آمدن از این شبهه باید تفاوتها را شناخت:
1-تفاوت عشق و مالکیّت: این دو پدیده تظاهری یکسان دارند، گرچه عشق مربوط به درون انسان است و به هیچ وجه ظاهر نمیشود ولی چون دوست داشتن در هر دو مشترک است خود انسان آن دو را مخلوط میکند. انسان دوست دارد که وقتی عاشق کسی است او را مالک شود و همین جاست که اختلاط این دو اتّفاق میافتد. عشق ارتباط روحی است(رابطهی دو «منِ درونی» و حتی گاهی احساس یک «من») که وصل و هجران در آن نیست. این ارتباط را هر لحظه که اراده کنی اتّفاق میافتد نه بعد زمان در آن مطرح است نه بعد مکان، پس هجرانی وجود ندارد. عشق ارتباطی است با معشوق که در درون انسان روی میدهد با هیچ نمودی در بیرون ولی مالکیّت ارتباطی بیرونی است. میلی است به تصاحب آنچه را که دوست داری. در عشق حسادت و غیرت نیست. عاشق از این که دیگران هم عاشق معشوق او باشند نه دچار حسادت میشود نه غیرتی میگردد تا آنجا که خواهان این است که همه عاشق معشوق او باشند.مثال: اگر زنی به شما بگوید که من عاشق پدر شما هستم ، احساس خوبی به شما دست میدهد، نه غیرتی میشوید و نه حسادت میکنید ولی اگر مادر شما آن را بشنود زمین و زمان را به هم میدوزد. چرا؟ چون احساس شما نسبت به پدر عشق است و احساس مادرتان نسبت به او مالکیت. مالکیت انحصار طلب است.
منظومههای عاشقانهی ادبیات ما را بنگرید: لیلی و مجنون، خسرو و شیرین و ویس و رامین در هر سه منظومه معشوقه زنی شوهردار است این انتخاب تصادفی نیست. و جالب این جاست که ویس و رامین با این که از نظر ادبی زیباتر از دو منظومهی دیگر است آوازهی چندانی ندارد. دلیل این است که فخرالدّین اسعد گرگانی عشق را نشناخته ولی نظامی آن را بخوبی شناختهاست. در دو منظومهی نظامی هیچ کششی بین دو جسم عاشق و معشوق نمیبینیم نه بین فرهاد و شیرین نه بین مجنون و لیلی، ولی آنچه در ویس و رامین میگذرد عشق نیست هوس است و میبینیم که ویس از آغوش همسر خود میگریزد و به بیرون قلعه رفته به آغوش فاسق خود(رامین) میخزد. در ویس و رامین، ویس مثل شیرین و لیلی یک زن پاکدامن نیست. یک روسپی است و رامین هم مثل فرهاد و مجنون عاشقی پاکباخته نیست که یک فاسق است و این دلیل آن است که این منظومه نتوانسته جایگاه خوبی را در ادبیات ما بیابد. در اینجا باید اشاره کنم که ازدواج را هم نباید با عشق اشتباه گرفت . ازدواج یک قرارداد اجتماعی است مثل یک شرکت. زن و شوهر باید دو شریک خوب و مناسب باشند حالا میتوانند عاشق همدیگر هم باشند. بارها دیدهایم عاشقانی را که شرکای مناسبی نبودهاند و شرکتشان را منحل کردهاند در حالی که همچنان عاشق یکدیگر باقی ماندهاند و همچنین بسیارند کسانی که عاشق یکدیگر نبودهاند و شرکای خوبی در زندگی مشترک بودهاند و زندگی خوب و مؤفّقی داشتهاند. پس معیار انتخاب همسر عشق نیست گرچه زندگی عاشقانه در صورتی که معیارهای شرکت به طور کامل در نظر گرفته شود میتواند یک زندگی ایدهآل باشد ولی باید توجّه کنیم که تنها عشق برای زندگی کافی نیست. شرکای خوبِ یک زندگی خوب، پس از مدتّی به الفت میرسند و اغلب به عشق ولی عاشقان لزوماً شرکای خوبی نیستند.
2-تفاوت عشق و هوس: همان طور که اشاره شد عشق نمود عینی ندارد آنچه که خود را ظاهر میکند چه در نگاه و چه در کلام یا حواس دیگر مربوط به هوس است که با جسم انسان ارتباط دارد و آنچه در جوامع بشری ممنوع مینماید هوس است عشق نیست من بارها گفتهام که: من از همهی شما عاشقترم و تا حالا هم کمیته مرا نگرفتهاست. اصلاً کدام مأمور منکرات میخواهد ارتباط روحی مرا تشخیص بدهد و بفهمد من عاشقم و بیاید مرا دستگیر کند. ارتباط منِ عاشق از نوع تلهپاتی است که هیچ دستگاه شنودی قادر به شنیدن آن نیست.
دیگر این که در هوس همیشه باید تمایل دو طرفه باشد در حالی که در عشق چنین نیست. عاشق میتواند عاشق باشد و معشوق مطلقاً از عشق او بیاطّلاع بماند، فرقی نمیکند و این که گفتهاند: «عشق یکسره مایهی درد سره» همان هوس را میگویند و همچنین آنجا که مولانا میگوید «عشقهایی کز پی رنگی بود/ عشق نبود عاقبت ننگی بود» به هوس اشاره دارد.
هوس نه تنها در جامعهی ما که در تمام جوامع بشری ممنوع است زیرا تجاوز به حقوق دیگران و زیر سؤال بردن مالکیّت دیگران است. باید هم ممنوع باشد امّا عشق هرگز ممنوع نیست بلکه انسان خلق شده تا عاشق باشد و رسالتش در این است که عاشق همه باشد. دقّت کنید اگر انسان به این درجه رسید که عاشق همهی کائنات شد چقدر حیات انسانی زیبا میشود و زندگی چقدر شیرین. آفرینش انسان برای نمود عشق است:
در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
همان طور که اشاره رفت در عشق وصل و هجران فرقی ندارد. عاشق همیشه در وصال است:
یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد
مو از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
و از اینگونه است جفا و وفا و قهر و لطف که در نظر عاشق تفاوتی بین آنها نیست:
عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
گویند لیلی آش نذری پخته بود و جوانان قبیله برای گرفتن آش میرفتند، مجنون هم کاسه برداشت و به دنبال آنان رفت. لیلی کاسه همه را پر کرد و چون نوبت به مجنون رسید، بر او خشم گرفت بدان جهت که نامش را بر زبانها انداخته بود و کاسهی مجنون را گرفت و پرتاب کرده آن را شکست. جوانان قبیله، مجنون را سرزنش کردند که تو خود را بخاطر لیلی به این روز انداختهای ولی او هیچ علاقهای به تو ندارد دیدی که با تو چه کرد؟ مجنون پاسخ میدهد که :
اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی
یعنی شما نمیفهمید او با زبانی دیگرگون مرا از بین تمام جوانان قبیله متمایز کرد و گفت: تو دیگری.
عاشق جز زیبایی معشوق نمیبیند. زیبایی و زشتی مربوط به جسم است و او با جسم معشوق کاری ندارد. گویند لیلی دختری سیاه چرده و نه چندان زیبا بود. وقتی آوازهی عشق مجنون به خلیفه رسید در لیلی طمع کرد فرمود تا او را بیاورند چون آمد او را نازیبا یافت گفت:
آن خلیفه گفت هان لیلی تویی کز تو مجنون شد پریشان و غوی
از دگر خوبان تو افزون نیستی گفت خامش چون تو مجنون نیستی
یعنی باید از دیدگاه مجنون به لیلی نظر افکنی تا زیبایی او را ببینی.
قدما عشق را دو گونه دانستهاند: حقیقی و مجازی. عشق حقیقی آن است که عاشق خدا باشی و عشق مجازی آن که عاشق کسی جز خدا باشی که این تقسیمبندی نادرست مینماید عشق دو گونه نیست معشوق دوگونه است. عشق یک احساس لطیف است در انسان، حال، خواه معشوق زمینی باشد خواه آسمانی. مرتبه و درجهای هم اگر دارد در تفاوت معشوق است نه عشق.
محمد مستقیمی(راهی)
26 آذرماه 1386
.: Weblog Themes By Pichak :.